مه جاری

یقین از روشنای چشم هایت، ای مه جاری!
بسا خورشید از رویت خجالت می کشد، آری
مرا یک دم به بزم مهربانی هات دعوت کن
که من هم عافیت یابم از این درد و گرفتاری
یقین از روشنای چشم هایت، ای مه جاری!
بسا خورشید از رویت خجالت می کشد، آری
مرا یک دم به بزم مهربانی هات دعوت کن
که من هم عافیت یابم از این درد و گرفتاری