عهد دوستی

من دوست دارم با تو باشم تا تو هستی
ای آن که رو در روی چشمانم نشستی
من دوست دارم جان خود ریزم به پایت
از بس که جانم را به جان خویش بستی
من دوست دارم دستهایت را ببوسم
دستی که با آن پایه های عرش بستی
من دوست دارم در قدمگاهت بمیرم
باور کن ای زیباترین معشوق هستی
من دوست دارم لب به جام می گذارم
جامی که انگور شرابش را تو رستی
من دوست دارم هی بمیرم هی بمیرم
روزی که بینم از میان ما بجستی
یعنی خدایی، تو همان دلبر ترینی
آن دلبری که این دل زارم شکستی؟
باور کنم صدها هزاران وعده ات را
قول و قراری را که دادی گاه مستی؟
هشیار تر از تو ندیدم در دو عالم
من غوطه ور هستم به بحر خود پرستی
شاید گناهم سر نهادن بود، شاید
بر آستانت، کاین چنین قلبم شکستی
هر بار با من وعده کردی شامگاهان
اما سحر، پیوند پیمان را گسستی
ای دلبرم، ای دلبر بی جانشینم
دیوانه وارم بر سر عهدی که بستی
عهدی که من در عالم ذر با تو بستم
عهدی که تو با من در آن ایام بستی
گر صد هزاران بار جانم را بگیری
بر عهد و پیمانم، همان عهد الستی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *