اصرار اقلیتی غیر مردمی در سینما (بر جدایی از مردم و انقلاب) موجودیت سینما را به خطر نمی اندازد؟

گروهی پر سر و صدا در سینما که خود را صاحبان بلامنازع و تاریخی سینمای کشور میدانند و با نگاهی انحصارطلبانه، یکسویه، منفعت طلبانه، و غیرقابل گفتگو همواره موجب جلوگیری از پیشرفت و ارتقای فنی، هنری، محتوایی، و اعتباری سینما کشور بوده، حتی اندکی از آنان در همراهی با جریانات ضد مردمی و ضد انقلابی برانداز، با استفاده از نفوذ و حمایت باندهای قدرت و فساد در کشور و رسانه هایشان، توانسته اند با جوسازی، فضاسازی، و یارگیری از اهالی سینما، قدرت نسبتاً قابل توجهی در بخشهای کلیدی این هنر ـ صنعت ـ رسانه کسب کنند و با بهره بردای از ضعف برخی مسئولان و مدیران مرتبط در کشور، و سوء استفاده از حسن نیت اهالی فیلم و سینما، بر جدایی ایدئولوژیک و عملی از اکثریت مردم (با روحیات دینی، ملی و اخلاقی) و انقلاب اسلامی اصرار بورزند.
نگارنده، در حالی که با تمام وجود به عزت و اعتبار سینما و سینماگران ایرانی می اندیشد و بر پایه ی منطق و آینده پژوهی به پیشرفت و اعتلای آن فکر می کند و همواره (متناسب با وُسع و توانش) بر رفتار عقلی و منطقی افراد و جریان های مختلف فیلم و سینما (اعم از همسو و ناهمسو) صحه می گذارد، و از رفتار غیرعالمانه و احساساتی آنان نیز انتقاد کرده و می کند (و اتفاقاً به همین دلیل ضربه های فراوان حرفه ای، اعتباری، و مالی نیز خورده است) به عنوان یک تحلیلگر و دست اندرکار، در تحلیلی بر پایه شواهد و قرائن به دوستان همکارش در این جریان هشدار می دهد؛ و البته سعی دارد این نگرانی را به شکلی بیطرفانه و بدون قضاوت پیشینی مطرح نماید.
از روی دردمندی و سوگواری این پرسش پیش می آید که وقتی این گروه، هر انتقادکننده ای را به باد اتهام، تهدید، تمسخر، و بایکوت می گیرند و در مقابل این ناشکیبایی و بی تحملی، از همه چیز و همه کس از صدر تا ذیل کشور شاکی اند و آنان را با ادبیات و واژه های شایسته و ناشایست توصیف می نمایند، آیا نمیتواند در کنار ناهمراهی ها (که اتفاقاً بر آن اصرار هم می شود) با حد اکثری جامعه، برای موجودیت خود این افراد (به معنای بقای حرفهای، فرهنگی و اجتماعی در داخل ایران)، بلکه برای موجودیت تمام فیلم و سینما در کشور تهدیدی محسوب شود یا مورد بررسی قرار گیرد؟!
در نگاه این گروه، ملت ایران تنها آن بخش از مخاطبانی هستند که در بالاترین سطح، آن هم برای تعداد اندکی از فیلم ها فقط به 7 میلیون نفر (یعنی کمتر از یک دهم جمعیت ایران) می رسد، و سایر جمعیت کشور به هیچ وجه در محاسبات آنان قرار نمی گیرد. همین نگاه مبتنی بر تافته ی جدابافته از مردم بودن است که باعث بکارگیری و اصرار بر محاسباتی غلط و نابودکننده می شود.
این اصرار مبهم و مشکوک در عرصه هایی مانند تولید آثار بدون مجوز، تمرکز بر تمهای مخالف، حمایت علنی و غیرعلنی از برنامه های ضد ایرانی دشمنان غربی و غیر غربی، اعتراض برنامه ریزی شده به اقدامات قانونی و حمایت جهت مند از اقدامات غیرقانونی نهادها و افراد، عدم حمایت از واکنش های طبقات گسترده ی مردمی در عرصه های گوناگون ارزشمند و عام المنفعه و امثال آنها به وضوح مشاهده می گردد. مثلاً در جایی که در آن سوی دنیا، هنرمندان و ستارگان سینما در هالیوود (قبله ی آمال همین طیف)، یا هنرمندان و ستارگان پرطرفدار سینمای هند، هم در اعتراض به کشتار و نسل کشی جانیان صهیونیستی زبان به انتقاد و اعتراض گشوده اند، این تافته ی جدابافته از مردم و مدعی مردمی بودن، لب به کمترین اعتراض (در این موضوع به عنوان دغدغه ی بخش عمده ی هموطنان ایرانی) باز نمی کنند؛ گویی اصلاً خودشان وجود ندارند یا (هم راستا با رسانه های غربی) چنین فاجعهه ایی را اصلاً نمی بینند.
به اعتقاد نگارنده، این رفتارها عواقب کوتاهمدت و بلندمدتی را در پیش خواهد داشت که در زیر به برخی از آنها اشاره می کنم:
بخشی از پیامدهای اصرار بر انفکاک از مردم و نظام متکی بر مردم، در حوزه ی امور حرفهای و اقتصادی خود را نمایان خواهد کرد که از دست دادن بازار داخلی، محدودیت و بسته شدن کانال های بودجه، انسداد مجوزها و اکران، بیکاری موقت، و وابستگی به بودجههای خارجی از این نمونه است. مهاجرت، جدایی، دوری از وطن، ریسک و ورشکستگی، کاهش اعتبار اجتماعی و حرفه ای، و امثال آن نیز می تواند از دیگر عواقب این اصرار غیر دقیق بر جدا شدن از طیف حداکثری مردم در حوزه ی حرفه و اقتصاد فردی و جمعی باشد.
بخشی دیگری از پیامدهای این اصرار بر جدایی، در حوزه ی فرهنگی، خلاقانه، و هنرمندانه تعریف می گردد. انزوای خلاقیت ها در انتخاب سوژه ها و پرداخت آنها، تمرکز بر تمهای مخالفت با ارزش های مردم، ناهمخوانی با هویت جمعی، به حاشیهرفتن آثار در داخل، حرکت به سمت روایتهای «خارجیپسند» (برای جشنوارهها)، و کاهش تنوع بومی از این دست پیامدهاست، و با از دست دادن هویت ملی، این جماعت را از منابع فرهنگی مردمی (مانند روایتهای اخلاقی- دینی) جدا میکند. در بهترین شکل ممکن است، این افراد یا آثارشان موفقیتها، تجلیل ها، و تحسین هایی مهم و قابل اعتنا از خارج از کشور به دست بیاورند، اما در داخل کشور هیچ واکنش عمومی ای (جز در رسانه های همسو) برنخواهد انگیخت.
عواقب اجتماعی، انسانی، و بین المللی نیز بخش دیگری از این پیامدهاست. این اصرار غیرعاقلانه! خواسته یا ناخواسته دیگران را به واکنش وا می دارد و در نتیجه افزایش تنشهای داخلی، تهدید انسجام جامعه، جدایی از اکثریت مردم، انزوا و فشارهای اجتماعی (مانند طرد از شبکههای مردمی) را ناشی میشود. عده ای از هنرمندان این طیف ممکن است به این پیامدها با مهاجرت یا توقف موقت واکنش نشان دهند، و بر اساس القائات رسانه های بیگانه در کنار خواهش های کوتاه بینانه بتوانند در کوتاه مدت به جلب توجه موقت و موفقیتهای جشنوارهای چشم بدوزند، اما در بلندمدت به دلیل حمایت گسترده مردمی از ایران و نظام اسلامی، که تبعاً به پراکندگی این گروه و از دست رفتن حمایت سیستمها، اقشار، و نهادها از آنان میانجامد؛ این نیز برای آنان مفید و مؤثر نخواهد بود و عاملان خودانزوایی را از مخاطب داخلی دور میاندازد و موجودیت آنان را به عنوان نیروی تأثیرگذار در جامعه ایرانی تهدید میکند. در بعد بین المللی هم، روند رو به رشد توجهات جهانی به انقلاب اسلامی، و جمهوری اسلامی ایران از یک سو، و سرعت فزاینده ی فرو رفتن صهیونیسم و حامیان سیاسی، نظامی، مالی، و حقوقی آنان در باتلاق ذلت و بی اعتباری، از سوی دیگر؛ ریسک و خطر آینده ی مبهم و سیاه را بر درمان موقت مهاجرت و فرار بار می کند و ارزش آن را به صفر می رساند، کما این که هم اکنون هم هیچ فایده ای ندارد. در بهترین شکل ممکن است برای این افراد، شهرت جهانی حفظ شود، اما بدون ریشه در داخل! دیده شده که مهاجرت برخی از ستارگان و نخبگان فیلم و سینما و رسانه ها در سال های گذشته، آنان را فعالیت مستمر و قدرتمند در کشور، به افرادی محدود، افسرده، گلایه مند، متأسف، و… در امریکا و کانادا و… تبدیل کرده است.
به هر روی، صادقانه تأکید می کنم: اصرار بر انفکاک از مردم و نظام، تهدیدی واقعی و خودساخته برای موجودیت این جماعت است، نه از سوی حکومت، بلکه از سر ناسازگاری با اکثریت مردمی که حمایت از ارزش های وطن و نظام جمهوری اسلامی ایران، و نیز ارج گذاری به محضر شهدای گرانقدر و خانواده های معظم آنان، و… را بخشی از هویت خود میدانند. شواهد نشان میدهد موفقیتهای جهانی آثار مغایر با این ارزشها اغلب به قیمت انزوای کامل داخلی آنان تمام میشود، و میتواند به انقراض تدریجی آنان در ایران منجر گردد. چنین جداییهایی فقط گاهی به تحسین علاقمندان و برنامه ریزان نابودی ایران در اروپا و امریکا و اسرائیل میانجامد؛ به قیمت از دست رفتن نفوذ ملی و مردمی.
بنابراین پیشنهاد می کنم از راه بازنگری در اهداف و عملکردها، با طراحی و حفظ تعادل از طریق گفتگوی فرهنگی با اکثریت جامعه، محتملترین راه بقا برگزیده شود.