دسته: اشعار

0

متکای فرش

رفته در اوج و از آن بالاهاگوشه چشم به ما می انداختنقطه هیچک ما را می دیدبسکه جان بهر جوانان می باختآسمان تخت شهنشاهی اولیک بر فرش، متکا می ساخت

0

یار یاران

تفتیده دلهای جهان، در یاد باران علیدستم به دامانت بیا، ای یار یاران علیدنیا شب است و بی سحر، بی نور و بی امید نورای نور مطلق، رخ نما، صبح بهاران علی

0

چک چک اشک

از چک چک اشکم ندا آید که دلبر دلبرادل در هوای کوی تو پر می زند، از در درااشک من مهجور بین، هر دم ز مژگان می چکدآ بر سر بالین من، بیماری ام...

0

جان خدا

گفت که ای من به تو نزدیکتراز رگ گردن به تو نزدیکترغصه فردا ز چه رو میخوریبند نیاز از در ما می بریحد خودت را نشناسی، قبولاز چه پریشانی و زار و ملول؟دست توسل...

0

آغوش دل

آغوش دلم باز است، آن باز به پرواز استاز بام دلم پران، تا قله صدناز است مستم من و شیدایم، گمنامم و پیدایمچشمت قدحی می باد، ای نشئه ی فردایم سردم، چو تن مرده،...

0

من و من

من گرفتار و پریشان و تو وامانده و مستهر دو زندانی و زنجیر گرانی بر دستتا نمانده است به گل پای، بجنبیم کمیبا لگد پای  بکوبیم به زیرش تا هست