جان خدا

گفت که ای من به تو نزدیکتر
از رگ گردن به تو نزدیکتر
غصه فردا ز چه رو میخوری
بند نیاز از در ما می بری
حد خودت را نشناسی، قبول
از چه پریشانی و زار و ملول؟
دست توسل به که آویختی؟
آبروی خویش کجا ریختی؟
ای که دلت در تپش آرزو
دل نگران می رود از کو به کو
درگه ما بارگه بندگان
بنده من، جان خدایت، بمان!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *