جان خدا

12 اسفند 1401

گفت که ای من به تو نزدیکتر
از رگ گردن به تو نزدیکتر
غصه فردا ز چه رو میخوری
بند نیاز از در ما می بری
حد خودت را نشناسی، قبول
از چه پریشانی و زار و ملول؟
دست توسل به که آویختی؟
آبروی خویش کجا ریختی؟
ای که دلت در تپش آرزو
دل نگران می رود از کو به کو
درگه ما بارگه بندگان
بنده من، جان خدایت، بمان!