قرمز سیر!

خسته ام
خسته تر از شرجی سرمای سحر
گُر گرفته
زیر خاکستر خواب
ناخودآگاه از آن سوی افق،
روزن شعله ی صبح از پس ابر
«خواب در چشم ترم می شکند»
غول صد سر
که هزار آخته در دستش هست
چشم در چشمِ منِ خسته
به تمنای هم آغوشی هاست
مست و آلوده ی می نوشی هاست
دردم این نیست که او
مست و گناه آلوده
دردم این است که من
مُرده ام و فرسوده
گویی انگار عروسک هستم
لعبت دلقک شیطان زده ی وحشتناک
من مسلمانم
وای بر من… انگار!
می پذیرم که در این عصر
در این دوره ی صد رنگ سکوت
چاره¬ای نیست…
و بایست که فرعون زمان
کاسه ی چشم عزیزان مرا
جام خونرنگ شرابش سازد
وای بر من… خوابم…
باید از خواب ستم برخیزم
ایستاده، بر پا
به افق می نگرم…
پشت دیوار شب قرمز سیر
پشت پرچین
که پر از لاله گلگون شهیدان خداست
تیغه ی پرتوی خورشید
از آن سو پیداست
آه، ای صبح امید!
ما به پا می خیزیم…
تا بیایی ای صبح!
صبح… خورشید… بیا
تا به هنگام طلوع…
تا در آئینه‌ی خورشید سپید
بشکند جادوی آن دیوِ سیاه
و جهانی آزاد
برهد از این دام…
به امید دیدار…
خواب در چشم جهان می شکند

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *