یارم ولی ندیدم…

12 اسفند 1401

دل می تپد خدایا زان یار نازنینم

می سوزم از غم اما، با یاد او قرینم

گشتم به جستجو تا یابم امیر دینم

گفتم به مکه آیم تا یار خود ببینم

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

هم مسجد الحرام و هم مروه و صفا را

هم زمزم و مقام و هم حجر آشنا را

هم جنب ملتزم را، هم در گه خدا را

ارکان چارگانه، هم صحن و هم سرا را

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

احرام بستم و با شوق از پی اش دویدم

در کوی یار گشتم، ناز ورا خریدم

در چهره های مردم، با حجب می خزیدم

دزدانه با نگاهی تصویر می کشیدم

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

در خیمه ها که گشتم در جستجوی رویش

با حاجیان عاشق مستان بزم کویش

پرسیدم از نشانش، شاید ز گفتگویش

بوییدم و نشستم، کآید نسیم بویش

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

مشعر که رفته بودم با حاجیان، خدا را

چشمم میان مردم، می گشت آشنا را

شد رحمتی نمایی این بنده گدا را

بیند رخ حبیبش، مولای بی ریا را

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

گفتند در منایی، هرچند بی صدایی

در کاروان یاران آیی به آشنایی

گر رخ نمی نمایی، لطفی که می نمایی

شوری دهی، صفایی، کآخر ز در درآیی

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم