تفکر ضدمخاطب مدیران دهه ۶۰ ، سینما را به ورطه بی‌مخاطبی دهه ۹۰ کشاند

مهدی عظیمی میرآبادی در میزگرد خبرگزاری تسنیم با حضور مدیر پردیس سینماهای آزادی روند رو به کاهش مخاطب در سینمای ایران از سه دهه قبل آغاز شده و در حال ادامه است. به نظرم باید یکبار دیگر این موضوع را مورد بررسی و مدیران را در جریان قرار داد. اولین نکته مهم من این است که باید این وضعیت و مشکل را ببپذیریم. دردسر فعلی این است که مدیران سینمایی ما در تمام این سال‌ها و حتی الان حاضر نیستند این واقعیت را قبول کنند. سه چهار سال قبل گفتنم که سینما شبیه فردی است که مرگ مغزی شده است و به زور دستگاه زنده نگه داشته شده است

با تشدید کرونا این موضوع شفاف‌تر نشان داده شد، الان دیگر با دستگاه هم زنده نمی‌ماند. با هر معادله اقتصادی که نگاه کنیم سینما یک صنعت شکست خورده است نه صنعت ورشکسته. همین سینما آزادی زمانی نصف سینمای ایران فروش داشت. چه اتفاقی افتاده است؟ از نظر اقتصاد سینما، روز به روز سینما در حال نحیف‌تر شدن و ضعیف‌تر شدن است و آدم‌های آن روز به روز فقیرتر و ناتوان‌تر می‌شوند. در مقاله‌ای گفتم که اگر بر اساس اطلاعاتی که وزارت فرهنگ منتشر کرده است بررسی کنیم، می‌دانیم که 160 هزار صندلی داریم، برای هر صندلی 35 متر مربع فضا لازم است. این دو عدد را ضرب در هم کنیم حجم بزرگی از سالن‌های سینمایی در کشور خواهیم داشت. اگر هر کدام را متری 10 میلیون تومان در نظر بگیریم، می‌توان گفت که سرمایه‌ای که در سالن سینما خوابیده است بسیار زیاد است. این پول را ببریم بانک سود بیشتری به ما می‌دهد. خب راه چاره چیست؟ ما حرف از عدالت می‌زنیم یعنی کسی که سرمایه را آورده است باید سود کند. سینماهای ما سوت و کور است و با تعداد محدود آدم در حال فروش است. همین پول آب و برق و گاز سینما چندبرابر اندک درآمدی است که بدست می‌آورد. ما تا نپذیریم دنبال راه چاره نخواهیم رفت. اصل بحث این است که تا این را قبول نکنیم که 15 درصد سود بانکی این سرمایه که بدون دغدغه بدست می‌آید، مساوی با تقریباً 40 درصد هزینه این مجموعه است، نمی‌توانیم برای اداره سینمای کشور کاری کنیم. تازه اگر هر بلیت 100 هزار تومان باشد آن وقت می‌توان به نقطه‌ای رسید که گفت درآمد ما، نه سود حاصل از سینما، به اندازه پولی که بانک برای سود می‌دهد رسیده است که این قیمت هم غیر ممکن است. الان به خاطر قیمت سنگین، بلیت‌ها را شناور کرده‌اند. اینکه باید چه‌کار کرد موضوع بعدی است فعلا همین را بپذیریم تا به فکر راه چاره باشیم.

باید به تاریخ نگاه کنیم تا ما را راهنمایی کند. اینکه به اینجا رسیدیم یکباره نبوده است. قبل انقلاب سینما تمام شده بود. سینمای روشنفکری و آبگوشتی داشتیم. این سینمای قبل انقلاب مردم نسبت به این سینما واکنش منفی داشتند. سینما با مردم زنده است با مسئول زنده نیست با هنرمند زنده نیست با مردم زنده است. قبل انقلاب جهت فرهنگی حاکمیت پهلوی به سمتی می‌رفت که یا فیلم‌های هنری ساخته می‌شد که مردم دوست نداشتند یا فیلم‌های بفروش که ناهنجاری‌های اخلاقی داشت که باز هم دوست نداشتند. پس شکست خورده بود. از 1355 به بعد سینما فیلم‌های گذشته و خارجی اکران می‌کردند تا اینکه انقلاب شد. در مقطع انقلاب هم سینما تعطیل بود. بعد از انقلاب در روز 12 بهمن که امام گفتند ما با سینما مخالف نیستیم روح تازه‌ای در سینما دمیده شد و تا به اجرا درآمد دو سالی طول کشید. تا به جریانی رسیدند که محاسبه کردند که بر اساس حرف امام ما به سینما نیاز داریم. گفتند که چه کسی سینما را بسازد؟ سه گروه داشتند فیلمسازان آبگوشتی، روشنفکران و نیروهای انقلابی که هنوز شکل نگرفته بودند.

گروه اول که خیلی از آنها ممنوع الکار شدند. امثال فردین و ملک مطیعی با فیلمی مانند برزخی‌ها ممنوع الکار شدند نیروهای جوان انقلابی هم هنوز شکل نگرفته بودند. تنها سینمای روشنفکری مانده بود. برای همین تیپ فیلم‌هایی که بسازیم چگونه باید باشد؟ باز برای آن هم نشستند فکر کردند. دوباره روشنفکران نمره آوردند. امثال مهرجویی، تقوایی، حاتمی و تا حدودی کیمیایی. البته کیمیایی تا حدودی به‌خاطر فیلم “سفر سنگ” از این دایره جدا شده بود و بعد از انقلاب هم فیلم “سرب” او به جریان انقلاب نزدیک‌تر بود.

مدیران دهه شصت می گفتند به درک که مخاطب فیلم‌های ما را نمی‌فهمد، می گفتند که سه جور سینما داریم. اول شرقی، هندی‌، هنگ کنگی و مانند آن، دوم فکری مانند اروپای شرقی مانند تارکوفسکی و پاراجانفی و سوم آمریکایی و هالیوودی. کدام را انتخاب کنیم؟ شرقی که شبیه فیلم‌فارسی‌های خودمان است. آمریکایی هم استکباری است و باید حذفش کرد. هیچ کس نگفت که آن قالب را ببین و بررسی کن شاید بشود برای سینما استفاده کرد. رفت سمت سینمای معناگرا و روشنفکری. من به عنوان دانشجوی سینما به سختی می‌توانستم فیلم‌های اروپای شرقی را ببینم. از مردم چه انتظاری داشتیم؟ منتقدان این وضعیت می‌گفتند که بابا مردم این فیلم‌ها را نمی‌فهمند، جوابی که دادند در رسانه‌های آن ایام چاپ شد.

البته یکی دو تا کار در میان کارهای روشنفکرانه ساخته شد که مخاطب داشت مانند “اجاره نشین‌ها” یا “سرب”. این آقایان نشستند به آدم تربیت کردن، کسانی که با پول فارابی شروع کردند فیلم ساختن و بردند در جشنواره‌های خودشان نشان دادند و جایزه دادند. اینجا بود که یک مسأله بوجود آمد: آمدند گفتند سینمای فرهنگی در مقابل سینمای گیشه! و سینمایی که می‌فروخت شد بی‌ارزش و ضد ارزش. کارگردان می‌گفت که می‌خواهم فیلم بی‌مخاطب بسازم. این شده بود ارزش و دلیل سقوط که کماکان ادامه دارد.

خود مرحوم داد که “کانی مانگا” را ساخت، زمانی که معاون سینمایی وزارت فرهنگ شد، می‌گوید که تهیه‌کننده برای ما مهم است چون باید بفروشد. حالا باید به این نتیجه برسم که فیلم فرهنگی به این معنا نیست که فرهنگ در مقابل گیشه غلط است. فرهنگ بخشی از سینما است اما گیشه هم بخشی از سینما است. اگر سه وجه داشته باشد فیلم یکی از آن صنعت است. باید مخاطب داشته باشد. فروش از مخاطب می‌آید. باید هنری باشد یعنی باید کیفیت داشته باشد و غنی باشد. سه باید حرف داشته باشد. فیلمی که فقط بفروشد ارزش ندارد. همان جمله آوینی است فیلم باید تماشاگر داشته باشد اما هر فیلم پرتماشاگری الزاماً فیلم خوبی نیست. فیلم قبل انقلاب می‌فروخت اما به تدریج به‌خاطر آنکه به مسیر دیگری رفت که مردم با آن فاصله داشتند، شکست خورد. مردم بعد از انقلاب هم که مردم دیگری نبودند. مردم ما همان هایی هستند که از 85 میلیون جمعیت 3 میلیون نفر سینما می‌روند.

اشکال این است که برای اینکه 3 میلیون نفر را نگه داریم، سبکی می‌سازیم که فقط این تعداد از سینما نروند. چرا تهیه کننده دنبال این است که چیزی بسازد که نیش یا شوخی جنسی داشته باشد؟ برای اینکه اگر این تعداد هم نروند دیگر هیچ چیز ندارد. سؤال ما این است که چرا سراغ باقی این 80 میلیون نفر نمی‌روید؟ مثال می‌زنم. آقای “ده نمکی” وقتی “اخراجی‌ها” را ساخت بیشترین فیلمی که قبل آن ساخته بود، آتش بس میلانی بود که 1 میلیارد و 100 میلیون فروخته بود با بلیت 5 هزار تومان. بعد ده‌نمکی با این فیلم 6 میلیارد فروخت. نزدیک به 10 میلیون نفر مخاطب داشت. فهمیدند که می‌شود فیلم کمدی جنگی بدون سیاه‌نمایی ساخت که دیده شود.

متأسفانه مدیران ما اینگونه فکر می‌کنند که وقتی در کرسی مدیریت نشستند هرکاری که بخواهند با سلیقه شخصی می‌گیرند بعد هم کسی نیست که از آنان بپرسد چه کاری انجام دادی. نه کسی از دیروز درس می‌گیرد و نه برای فردای خود فکری دارد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *