هنر چیست؟
مرحوم دهخدا هنر را علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال معنا کرده و آن را مترادف کیاست، فراست، و زیرکی دانسته است. به نظر او این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را در بر دارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران می نماید. مرحوم استاد معین هنر را معادل فضل، کار برجسته و نمایان، زیرکی، پیشه و صنعت، تقوی و پرهیزکاری، و هر یک از هنرهای زیبا بیان کرده است. در فرهنگ عمید هم با عنوان فعالیتی که به منظور خلق آثار مبتنی بر برداشتهای شخصی و عدم دریافت سود مادی صورت میگیرد از هنر ذکر کرده و نیز اثری که به وسیلۀ این فعالیت به وجود میآید، کار نمایان و برجسته، و پیشه و صنعت و فن را نیز هنر میداند. به تعبیر ویکیپدیا، هنر مجموعهای از آثار یا فرآیندهای ساخت انسان است که در جهت اثرگذاری بر عواطف، احساسات و هوش انسانی و یا به منظور انتقال یک معنا یا مفهوم خلق میشوند. همچنین میتوان گفت هنر توان و مهارت خلق زیبایی است. به اعتقاد ارسطو آنچه را طبیعت از تکمیل آن ناتوان است، هنر کامل میکند و به نظر نیچه هنر مهمترین کار و فعالیت ماوراء طبیعی مناسب برای زندگی است. تعابیر دیگری نیز در معنا و تعریف هنر هست مثل این که در هنر، (باید) وجود ندارد، هنر آزاد است. هنر یعنی پذیرفتن واقعیات، هنر ثبت واقعیتهای ذهنی است، هنر یعنی زندگی کردن و دوست داشتن، هنر اصطکاک روح است با فضای اطراف، و…
این اندکی از مجموعه فراوان تعاریف و معانی اندیشمندان و بزرگان جهان از مقوله هنر در طول سالها و قرنهای گذشته و معاصر است که هم میتواند درست باشد و هم غلط. در واقع در بیان چیستی هنر سخنها بسیار گفته شده، اما بیتردید هنوز کسی نتوانسته است تعریف و بیان کاملی از هنر داشته باشد. حتی در برخی موارد این تعاریف و معانی دارای نقض و خطا نیز هست. مثلا برخی هنر را مترادف زیبایی برمیشمارند پس اگر ترسیم یک گل زیبا هنر باشد، و کسی را که قادر است زیبایی گل را در یک تابلوی نقاشی به نمایش بگذارد، هنرمند بدانیم آیا خالق آن گل زیبا نیز هنرمند است؟ اگر جواب منفی باشد تعریف ناقص و ناقض است و اگر جواب مثبت باشد، مسأله دیگری رخ مینماید. یا این که از نگاه عدهای هنر وسیلهای است که پالایش و اعتلای روح آدمی را موجب میشود. این هم تعریفی ناقص است چرا که بسیاری از آثار معروف هنری نه تنها منجر به پالایش و اعتلای روح نمیشوند بلکه اتفاقا موجبات نزول و سقوط اندیشه و فکر بشر میشود. به همین خاطر است که افراد دیگری هنر را نسخهبرداری از طبیعت میدانند و از بعد دیگری به تعریف هنر میپردازند که از جمله میل به خشونت، اصالت لذت بردن از هوای نفس و امثال آن را مانند مقصودی مقدس مورد تقدیس و تکریم قلمداد میکنند. و…
در نتیجه گروهی از اندیشمندان به این فکر افتادهاند تا برای رفع اشکالاتی که این گونه از تعاریف دارند، به بیان تعریفی جامع و کامل بپردازند. اینان به اصطلاح «نظریه نهادی هنر» را مطرح میکنند که بر اساس آن برای هنر بودن یک اثر ویژگی یا ویژگیهای خاصی لازم نیست تا بتوان آن را در درون اثر مشاهده کرد؛ بلکه شأن خاصّی که وابستگان عالَم هنر برایش قائل میشود، آن را یک اثر هنری میکند. این نظریه به ظاهر دموکراتیک، از هنر تعریفی باندی و صنفی ارائه میدهد؛ چرا که مطابق آن، عالَم هنر گروهی از دستاندرکاران جریان هنری هستند که به صورتهای گوناگون، با یکدیگر ارتباط دارند و بیشتر شامل هنرمندان (از جمله نقّاشان، نویسندگان، آهنگسازان، فیلمسازان، کارگردانان و…)، موزهداران، مدیران هنری، کلکسیونرها، مخاطبان حرفهای آثار هنری، خبرنگاران هنری رسانهها، منتقدان، تاریخنگاران هنر، نظریه پردازان، فیلسوفان هنر و… میشود. در واقع بر اساس نظریه نهادی هنر اگر وجه قابل توجهی از این جمعیت در مورد هنری بودن یک اثر به توافق برسند، میتوان آن را یک اثر هنری دانست. در مقابل، اگر اثری از سوی اینان به عنوان یک اثر هنری شناخته نشود، دیگر آن یک اثر هنری نیست. اخیراً از یکی از اساتید دانشگاه شنیدم که در نمایشگاهی از آثار تجسمی، هنرمند مجسمهسازی، تکهای از مدفوع یک سگ را قالب گیری کرده بود و آن را با مصالح گوناگونی از گچ، چوب، طلا، و… بازسازی نموده و به شکل با شکوه و جذابی به نمایش گذارده بود. استاد محترم دانکده هنری با آب و تاب از این محصول هنری تمجید میکرد و نتیجه این اقدام شجاعانه هنرمند مجسمهساز را به عنوان یک اثر هنری قابل اعتنا میدانست!
بنابراین در حقیقت هنر، هنوز تعریفی منطقی، جامع، و کامل ارائه نشده است بلکه اغلب تعاریف که به بخشی از واقعیت هنر میپردازد اگر چه ممکن است درست باشد، تنها به بعدی از ابعاد آن اشاره کردهاند. برخی تعاریف هم آنچنان مبهم و رازآلود است که نه تنها گرهای برای فهم درست از هنر باز نمیکند، بر ابهام آن نیز میافزاید.
حقیر در تعریف دیگری از هنر، به نقص این تعاریف توجه کرده است. بیتردید حلقه مفقوده تعاریف ارائه شده، مخاطب است. در حقیقت مخاطب است که هنر یا هنری بودن یک اثر را تشخیص و به آن بها میدهد نه صاحب اثر. در چنین حالتی، الزامی نیست که یک اثر هنری الّا و لابد در زمره هنرهای هفتگانه یا هشتگانه بگنجد. چه بسا اثری در نگاه سازنده آن، مقامی رفیع در بهرهگیری از مفاهیم و الزامات آثار هنری و جایگاهی بلند در سپهر آثار هنری و تمامیت هنر داشته باشد، اما هیچ مخاطبی با آن ارتباط برقرار نکند و در چشم و جان او احساسی از شکوه و عظمت و تحسین شکل نگیرد، در چنین حالتی آن اثر تنها خروجی الکن و غیرقابل توصیف و نامفهومی از الهامات و آرزوهای سازنده اثر است و ارزش هنری دیگری ندارد. قابل درک است که بعضیها رازآلودگی و ابهام را نشانه برتری یک اثر هنری میدانند، و همچون سودجویان فرصتطلبی هستند که توانستهاند لباسی را بر اندام پادشاه بپوشانند که فقط حلالزادهها میتوانند آن را ببینند!
هنرمند کیست؟
اگر بپذیریم که هنر نوعی خلق و آفرینش است، آن هم به نوعی که تزکیه و پالایش روح انسانی را به دنبال داشته باشد، حاکی از نوآوری و بداعت شگرف باشد، و شکوه و عظمتی لذتبخش و تحسینآمیز در درون مخاطب خود به جای گذارد، پس لابد کسی که این اثر را بر جای میگذارد هنرمند است. موضع هنرمند و جایگاه او نیز به ناچار در مرتبتی است که توان خلق چنین اثری را دارد، نه آن که به صورت اتفاقی و ناخودآگاه به شکلی که در هنر به اصطلاح آبستره شاهد آن هستیم. اگر فردی فاقد توانایی و دانش لازم برای این خلق نباشد، قادر به خلق هنر نیست، حتی در شرایطی که ناخودآگاه اثری هنری را خلق کند به او نمیتوان عنوان «هنرمند» را اطلاق کرد. از الزامات هنرمندی آگاهی، تخصص، خلاقیت، پالودگی، لطافت، کمالجویی، و مخاطبشناسی است. حقیقتاً این هنرمند است که شایسته تعریف سعدی بزرگوار قرار میگیرد که فرمود: هنرمند هر جا رود قدر بیند و بر صدر نشیند! بنابراین فردی که فاقد این ویژگیها باشد، هنرمند نیست.
بیشک از این جا وارد یک مناقشه طاقتسوز میشویم: اگر هنرمند این است، که هست! پس این جمعیت فراوان سینماگر، نمایشگر، نوازنده، مجسمهساز، شاعر، نقاش، عکاس، رقاص، و… که بخش قابل توجهی از جمعیت دنیا را به خود اختصاص میدهند، و اتفاقاً بخش عمده آنان فاقد الزامات هنرمندی هستند؛ اگر هنرمند نیستند، پس چه هستند؟! آنها هنرپیشهاند.
هنرپیشه کیست؟
هنرپیشه کسی است که در یکی از رشتههای هنری کار میکند و از طریق آن ارتزاق میکند. در بهترین شکل، هنرپیشه یک متخصص یا تکنسین است که ابزارهای هنری و کارآییها و کاربردهای آن را میشناسد و به خوبی قدرت بکارگیری آن ابزار را داراست. او الزاماً نیاز به خلاقیت، پالودگی، لطافت، کمالجویی، و مخاطبشناسی ندارد. لازم نیست فرد فرهیخته و ارزشمندی باشد. او الگو و اسوه و تراز و شاقول جامعه نیست. او در بهترین شکل یک کاسب یا شاغل و یا کارگر است و همانگونه که جامعه و مدیران آن با آنان برخورد میکند، با هنرپیشه هم باید برخورد کند. همین!
با این توضیحات بسیاری از انتقادات و اهانتهایی که معمولا به واسطه تشخیص اشتباهی مصادیق هنرمند و هنرپیشه به جامعه هنرمندان وارد میشود، گر چه مسامحتاً تمامی هنرپیشهها را هنرمند قلمداد میکنند و این یک غلط استراتژیک مصطلح است، یک نوع اجحاف و قدرناشناسی و ناسپاسی در حق هنرمندان واقعی است.