تو بودی!

12 اسفند 1401

نمی دانم آیا بیان می توان کرد

از آن آفتابی که سرّت عیان کرد؟

بپرسم از آن روز اول نگارا،

جه کس مهر را در دلم جاودان کرد؟

به صندوق رازم که سر می زنم من

نمی بینم آن راز را، کاو نهان کرد

به یادم نمی آید آن بار اول حبیبا

چه کس جان گرفت و چه کس بذل جان کرد؟

تو بودی، و یا من که دعوت پذیرفت؟

چه کس دیگری را به خود میهمان کرد؟

یقینا تو بودی! تو بودی! تو بودی!

و گر نه چنین کار را کی ناتوان کرد؟

بدیهی است من ناتوانم هماره

مسلّم نگاه توام پرتوان کرد

اگر چشم برداری از من، خدایا، خدایا!

شود گفت هیچی چنین و چنان کرد؟!