برچسب: شعر

0

قرمز سیر!

خسته امخسته تر از شرجی سرمای سحرگُر گرفتهزیر خاکستر خوابناخودآگاه از آن سوی افق،روزن شعله ی صبح از پس ابر«خواب در چشم ترم می شکند»غول صد سرکه هزار آخته در دستش هستچشم در چشمِ...

0

واژه‌های سرنگون!

واژه‌های سرنگون!
عقابی را دیدم در هیبت فیل
که وارونه بر خری نشسته بود…
و جغدی شوم را
در دریدن جوجه کبوتری گرسنه
در تیرگی سیاه شب یاری می‌داد…
و در ميدان شلوغ شهر عربده می‌کشید…
من ناجی کبوتران جهانم!!